دیگه هیچوقت هیچ چیز مثل قدیما نمیشه!
امشب همه دورهم جمع شده بودیم مثل قدیما همه دعوت شدن خونه بابابزرگ، اما مثل قدیما همه نیومدن، مثل قدیما نتیجه ها نبودن، مثل قدیما همه جا تمیز و شاداب و پر انرژی نبود، مثل قدیما فرشی گوشه حیاط جلوی پله ها نبود که بشه روش نشست و دورهم گپ زد و تو استکانهای تا به تای باقیمانده جهیزیه مامان بزرگ چای خورد و خندید. خبری از خنده نبود. انگار یه چیزی کم بود. آره خود بابابزرگ که امسال نبود. بیستمین سالگرد مامان بزرگ بدون بابابزرگ. تنها چیزی که امسال تو خونشون باقی مونده بود، عکسشون که روی دیوار خودنمایی می کرد.
اما هیچی مثل قدیما نبود…