توجه به روابط
رابطه ها
زمانی زیباتر میشوند
که
هر دو نفر پذیرنده دیروز ..
پشتیبان امروز ..
و
مشوق فردای همدیگر باشند…!!!
رابطه ها
زمانی زیباتر میشوند
که
هر دو نفر پذیرنده دیروز ..
پشتیبان امروز ..
و
مشوق فردای همدیگر باشند…!!!
یک دلنوشته ، یک آرزو ، که دوست دارم با اهل دلا مطرحش کنم ؛ خیلی دوست داشتم سرمایه ای داشتم ، یک کافی شاپ می زدم یا یک مرکز خرید ، یک رستوران یا یک هتل ، یا یک مکان تفریحی تو یک منطقه توریستی ، بعد اون مکان رو مجهز می کردم با بهترین و مرغوبترین تولیدات داخلی ، همه کالای ایرانی و داخلی و کسانی رو استخدام می کردم با عقاید دینی - ولایی ، با پوشش کاملا اسلامی و آداب معاشرت دینی و رعایت احترام و حریم ، درب ورودی این مرکز یا ساختمان با خطی زیبا و درشت می نوشتم ؛ رعایت شئونات و حجاب اسلامی در این مکان الزامی است و از پذیرش افراد منافی علایق و عقایدم با روی گشاده و لبخند معذور بودم ، دقیقا مانند عدم پذیرش افراد سیگاری . دوستت دارم این رؤیایم محقق شود ، باید ارزش ها را پر رنگ نمود و تبلیغ کرد تا ضد ارزش ها در قالب روشنفکری و تمدن جایگزین آنها نشود !
چادرم دوستت دارم و تو را از خودم جدا نخواهم کرد ، در هر جای این کره خاکی که باشم .
#روزنگار_کوثرنت
#روز_توجه_به_علاقمندیهای_شخصی
به به عجب روزی !!! عجب اسمی ! عجب انتخاب مناسبی و چه تقارن زیبایی با حال و احوال امروز من !!!
ممنونم ازتون بابت این انتخاب …….
یک فیلم بود به اسم باغ مخفی ، خیلی دوسش داشتم ، ماجرای فیلم اینجوری بود که یک دخترخانمی از خونشون تو هند به یک باغ بسیار بزرگ و زیبا در لندن منتقل میشه و این باغ اسراری داره که اون دختر کشفشون می کنه ، قسمت مورد علاقه و جذاب این فیلم برای من همین بود ، کشف اسرار باغ ، یک سینه سرخ و یک باغبون پیر نشونه هایی برای دختر میفرستادن ، اون نشونه ها اینا بودن ؛ سینه سرخ لب دیواری میشست که اونطرفش هم باغ بود ولی هیچ دری برای ورود به باغ اونطرفی نبود !!! و باغبون از یه جایی که معلوم نبود کجا از اون باغ اونطرفی با بیل و بیلچه و فرقون میومد !!!! این دختر اینقدر تلاش کرد تا بالاخره موفق شد در این باغ مخفی رو پیدا کنه ، حالا تو ساعتهای مختلف روز به طور کاملا مخفیانه به کمک اون باغبون وارد بغ می شد و برای خودش نهالهایی میکاشت و ازشون مراقبت میکرد تا انتهای فیلم که فعلا بقیه ماجرا مهم نیست ، خب حالا برگردیم به زندگی واقعی و حال امروز من ؛
یکی از آروزها و علاقمندی های من کاشت نهال و گل و درخت و به عبارتی باغبونی به تنهایی بود ، که امروز برآورده شد و من بابت تحقق این آرزو و تقارنش با اسم امروز خیلی خوشحالم و اجازه می دم شما هم در شادی من شریک باشید ………. عالی بود ، فوق العاده .
به علاقمندی هاتون توجه کنید و براشون وقت بگذارید و در تحققشون تلاش کنید ، چونکه حالتون رو خوب میکنه ، خیلی خوب .
روزتون آفتابی ، گرم گرم
#روزنگار_کوثرنت
#روز_بی_انگیزگی_و_سوالات_بی_جواب
خدا قسمت هیشکی نکنه به این روز مبتلا شدن رو !!!!
ولی خب ، فکر می کنم یه روزایی تو زندگی همه آدمها پیش میاد به همچین بن بستی رسیدن ! من میگم بن بست ، چون واقعا حس می کنم راهی به جایی نداره و بازهم خدانکنه نتوونی از این بن بست خودت رو نجات بدی و به عقیده من تو همچین روزایی هیشکی جز خودت نمیتوونه نجات دهندت باشه !
خب حالا چه روزایی هستن این روزا ؛ هر روزی که جریان زندگی طوری پیش بره که به آنچه تصورم بوده و انتظار داشتم نرسم ، که میتوونه یک فرآیند کوتاه مدت یا دراز مدت باشه ، برای شفاف سازی مثال می زنم :
کوتاه مدت ؛ هواشناسی اعلام کرد فردا صبح برف می باره ، تمام طول شب با رویای برف بازی فردا صبح خوابیدم ، حالا صبح با کلاه و دستکش و کاپشن و جوراب ضخیم و کلی تجهیزات میام بیرون به عشق برف ، می بینم به خورشید عالم تاب بالای سرم می درخشه مثل شیر !!! پس برف کو ؟!! میگن ارتفاعات باریده !!!! خب این کافیه واسه اینکه کل اون روز رو هیچ انگیزه ای برای انجام هیچ کاری نداشته باشم .
دراز مدت : اگه سه سال دبیرستان و پیش دانشگاهی رو خوب و جامع درس بخوونی و وقتت رو با تفریح و کارهای بیهوده نگذرونی ، حتما رتبه عالی میاری و یک رشته تاپ قبول میشی و آینده درخشانی پیش رو خواهی داشت ……درس میخوونی با برنامه و مفید ، کلاس می ری ، بیرون نمی ری ، همه وقتت رو میذاری برای درس خووندن حتی عید ، تابستون ! صبح ها زود بیدار می شی ، نهار کم میخوری ! باهوشیا ، بچه المپیادی ! مدرسه سمپادی ! ولی خب چطور میشه که علیرغم همه تلاش ها به اون رشته تاپ نمی رسی ؟؟!!! بعد تو یک سیکل معیوب گیر میفتی و روزگار می گذره و یهو می بینی کجایی !!! من اینجا چیکار می کنم ؟!!! و من کجا و اینجا کجا ؟!! و از این حرفها ….. طوریکه وقتی با تاکسی از جلوی در مدرسه دبیرستانت رد می شی غم تمام وجودت رو فرا میگیره که ، پس کجا رفتن اون همه رؤیاهای شیرین دست یافتنی ؟؟!!!
اینا مثالهای کوچیکی بودن ، بعضی وقتا سوالات اینقدر پشت سرهم و رگباری به ذهن حمله می کنن که دیگه توانی برای ادامه مسیر باقی نمی مونه !!! حسابی سر دو راهی که چه عرض کنم ، هزار راهی قرار می گیری که آیا این مسیر درست بوده یا اینکه باید راه دیگه ای رو انتخاب می کردم ! چرا اون بله من نه ؟! ، چرا اونجا نشد اینجا شد ؟!! چرا حالا ؟!! چرا اینقدر دیر؟؟؟ چرا اون نباشه این باشه ؟!!! این بود همه اون ایده آلی که ازش حرف می زدی؟؟!!! و……هزار سوال بی جواب و آزار دهنده.
منشا بی انگیزگی می توونه ، یک اخم ، یک هوای نامطلوب ، قطعی تلفن ، قطعی اینترنت ، بازگشت به گذشته و سیر در خاطرات ، دیدن یک عکس قدیمی و احساس جای خالی یک نفر ، رویاهایی که به حقیقت نپیوست ، وعده دروغین و ….. به قول لوتیا آنچه گذشت برخلاف آرزوی دل بود !!!! باشه .
اما یکی از دوستان روانشناس وبلگ نویسمون در همین محیط کوثر بلاگ خودمون ، چندی پیش فرموده بودند که این حالات بخاطر اینه که توقع بیجا از خودمون داشتیم و یا اینکه آرزوهامون رو از همون اول اشتباه انتخاب کردیم و یا با آرزوهای بقیه بزرگ شدیم .
و بنظر من گاهی باطن زندگی خودم رو با ظاهر زندگی بقیه مقایسه کردم !
وقتی به این مرحله رسیدید ، نذارید شیطون شما رو متوقف کنه (می دونید که شیطون از چهار جهت به انسان حمله میکنه که همه عزیزان میدونند)
، سریع برای خودتون انگیزه بسازید ، این هنرو داشته باشید که نجات دهنده خودتون باشید ، بگردید ببینید چی حالتون رو خوب می کنه ، گاهی یک خرید کوچیک ، بوییدن گل ، صرف چای با یک دوست صمیمی و همدل و یا یک عضو خانواده ، قدم زدن در مکان مورد علاقه ، ماشین سواری ، رفتن به یک مکان زیارتی ، نوشتن ، گوش دادن ، حرف زدن (حتی تلفنی یا چتی) و … فقط می دونم راهش خوابیدن و رویا پردازی نیست !!!
و البته ما مسلمانم ، قبله ام یک گل سرخ …..
وضویی می سازم و سجاده می گشایم ، نمازی به نشانه شکرگزاری به درگاه پروردگارم بجای می آورم و مروری در نعمات بیکران او می نمایم و باز بیاد می آورم که ؛” بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که بجای آورد “
آیه ای چند از قرآن می خوانم و به روح شهدا هدیه می نمایم و از امام زمان (عج) می خواهم که برای دلهای کوچکمان که گاهی اسیر قفس دنیا و آروزهای فانی آن می شود دعا بفرمایند و مطمئن می شوم مسیری که درآن قرار گرفته ام ، با علم به اینکه تمام تلاش خود را برای رسیدن به اهدافم نموده ام ، همان مسیر مستقیم و درستی است که خدای مهربانم برایم مقدر فرموده و هرگاه لغزشی از آن برایم ایجاد شده با تلنگری از نوع حکمت و قسمت های حکیمانه خودش ، نجات دهنده ام بوده و به آغوش پر از مهر خودش برگردانده است ، پس یادم نمی رود که یک مومن اندوهگین نمی شود ، ناامید و بی انگیزه نمی شود ، صبر می کند و تلاش و در نهایت با نظر لطف خدای مهربان نتیجه صبر و تلاش خود را به بهترین وجه می یابد .
زندگی زیباست چشمی بازکن
گردشی در کوچه باغ راز کن …..
هر روز و هر لحظه میتوونه خاطره بشه البته به این بستگی داره که دیدگاهتون به وقایع چطور باشه !
امروز قرار بود شهر ما میزبان شهدای گمنام بشه ، البته شهدا همواره خودشان میزبان هستند !
گمنام که نه البته خوش نام ، سه تا شهید 22 و 18 ساله عملیات والفجر 8، 24 ساله عملیات خیبر جزیره مجنون .
آی دوشنبه ، دوشنبه …. چه سری در تو نهفته ست ، این دوشنبه پرتقالی نبود و حتی زعفرونی !!! دوشنبه ای به رنگ ارغوان و شاید آبی آسمان …. طعم و رنگی متفاوت ، عجیب ، گاهی شیرین به شیرینی وصال یار سفر کرده و گاهی تلخ به دوری و شاید نزدیکی عزیز از دیده رفته ولی در جان نشسته ، گاهی سنگین به سنگینی غم هجران مادری چشم به راه و گاهی سرخوشی تبدیل انتظار سالها به وصالی موهوم !!!
قرار بود ساعت 14 پیکرهای مطهر سه شهید بزرگوار به دانشکده فنی دختران برسد اما این اتفاق با تأخیر پیش رفت اما رأس ساعت 16 به حرم مطهر شهدای گمنام رسیدند ، در ترافیکی عظیم از ماشینهای سواری و اتوبوس و عابران پیاده ، دود اسپند و با نوای پخش شده از حرم و نجواهای و گریه های عاشقانه زنان و مردان ، به حرم رسیدم .
وقتی رسیدم پیکرها به داخل حرم منتقل شده بودند و در جایگاهی که شب گذشته با نهایت ذوق ، احساس ،سلیقه ، خلاقیت و عشق توسط خادمان و جوانان عاشقان تهیه شده بود قرار داده شدند ، جمعیت عظیم و انبوهی در مسیر رسیدن به پیکرهای مطهر سر راه من قرار داشت ، تا کنون چنین تجربه ای در زندگیم نداشتم ، زیارت شهدا در چنین فاصله نزدیک ….
با هر قدمی که به سمت جایگاه برمی داشتم گویی از زمین فاصله می گرفتم ……